گفت: داری چی کار میکنی؟
گفتم پانسمان..
گفت به جای خوب کردن جای زخمها،بپذیرش!
یه چند تا قطره اشکم ریختم گفتم خالی از لطف نمونه بعد مثل یه بچه خوب نشستم برنامه ریزیهامو نوشتم.
من خیلی خواستم پانسمان کنم حتی پانسمانم کردم اما جای بعضی از زخمها خیلی عمیقه..
جای بعضی حرفا جای بعضی خندهها جای بعضی گریهها جای بعضی ناراحتیها و جای بعضی از خوشیها..